غزل حس آسمانی

تو ای زنانه ترین حس آسمانی من

و مریمانه ترین روح جاودانی من

تو آن بلندترین قله ای که می بینم

و گمشده است چرا باز هم نشانی من

و عطر یاس بهارانه تو می پیچد

میان دفتر خشکیده خزانی من

نگاه کن که پس از سالیان سال آمد

خود غریب من امشب به میهمانی من

صدای قلب مرا سنگ ها نمی شنوند

تویی فقط به خدا سهم همزبانی من

و کاشکی تو مرا انتخاب می کردی

تو آیه آیه تفسیر مهربانی من

یاسمن آرنگ

غزل غریبه

نپرس از حال زارم ای غریبه

نپرس از سهم تارم ای غریبه

نپرس از زخم‌های جاودانه

دگر قلبی ندارم ای غریبه

نگاه آشنایان بر دلم کوفت

ببین بی برگ و بارم ای غریبه

نه اهل این زمستان کبودم

ببین من بی دیارم ای غریبه

برایم اشک هم حتی نمانده

امان از روزگارم ای غریبه

صدا کن جاده را تا وقت باقی است

پر است این کوله‌بارم ای غریبه

یاسمن آرنگ

از اولین غزل‌ها

در حدود بیست سالگی